سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 93 بهمن 2 , ساعت 3:6 عصر

اندکی صبر سحر نزدیک است

 

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز یکی ازانگشتان خود را قطع کرد وقتی که نالان طبیبان را مطلبید به وزیرش گفت :هیچ کار خداوند بی حکمت نیست پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شده وفریاد کشید در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است ودستور داد وزیر را زندانی کردند .
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت وانجا انقدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت  انان پادشاه را دستگیر کرده وبه قصد کشتنش به درختی بستند اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان کاملا سالم باشد وچون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند واو به قصر خود بازگشت در حالی که به سخن وزیر می اندیشید دستور ازادی وزیر را داد .وقتی وزیر به خدمت شاه رسید شاه گفت :درست گفتی قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته .وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زده وپاسخ داد : برا ی من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم واگر انروز در زندان نبودم حالا حتما کشته شده بودم .

پس هنگام قرار گرفتن در سختی ها ،مشکلات و مصیبت ها و ... قبل از قضاوت کردن و نا امید شدن به این فکر باشیم که تدبیر گری عادل و دانا به صلاح ما اندیشیده است .

 

 

«ان مع العسر یسرا»

«فان مع العسر یسرا»

سوره انشراح آیه5و 6



لیست کل یادداشت های این وبلاگ